امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه سن داره

تا هستم و هست دارمش دوست

خاطره زایمان من

وای چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود اصلا وقت نمیشد بیام از دست تو شیطون مامان که اینقدر وقتمو پر کردی الهی  قربونت برم پسر ناقلا چقد تو شیرینی آخه چقدر دوستت داشته باشم که تلافی همه نداشتنات در بیاد ؟ چقدر خوب کردی اومدی پیشمون من و بابا احمد عاشقتیم وقتی سه تایی دور همیم اینقدر لحظه های قشنگیه که نگو ... یکم بزرگتر شدی خودت میبینی چه بابای خوبی داری و چه مامان خوبی خخخخ/ جونم واستون بگه که یه شب که هنوز نینیگولو توو دلم بود کارای قبل خوابمو کردم . اون شب مامانم پیشم خوابیده بود چون بابا احمد عسلویه سر کار بود . فقط  ؟ روز مونده بود به روز عمل سزارینم که خانم دکتر همتی نوبت داده بود . هفته قبلش بابا احمد رست بود رفتیم سونوی سه ...
18 اسفند 1393
1